، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات کودک من

سلام به روی ماهت

مامان خیلی دوستت داره گل خانم.من که قایمکی حنا خوشگله صدات میکنم.بابا اگه بفهمه. واویلاست.فقط اومدم حاضری بزنم و برم.خدا رو شکر حال شما خیلی خوبه.فقط مامان ی کم مریض شده.تو دعا کنی همه چی حله نفس خانم.شب بخیر دخمل مو فرفری من
26 بهمن 1392

تمشک مامان

سلام نی نی.خوبی تمشک مامان.چه خبرا؟دیگه داری بزرگ میشیا قربونت برم.اگه بخوای از حال مامان گلت با خبر باشی که ملالی نیست جز تهوع فراووووووووون.آخه عمر من شما میخوای باهوش شی چرا مامانو اذیت میکنی؟از وقتی شنیدم که هرچی تهوع بیشتر نی نی ما باهوش تر کلی ذوف زده شدم و راحت تر دارم تحمل میکنم.راستی تمشک مامان خیلی ازت خوشم اومده.چرا؟واسه اینکه ی کاری کردی که بابات امروز واسه اولین بار در طول زندگیش جارو بکشه،گرد گیری کنه و ظرف بشوره....چقدر شما قدرتمندی عزیزم من که از پسش بر نیومده بودم.دیگه جونم برات بگه فردا قراره برم آزمایش بدم و پس فردا برم پیش دکتر تا ببینه جوجه ی مامان اذیت کن در چه حاله؟تمشکم مث اینکه بازم میخوای هوشتو به رخم بکشی من دیگ...
19 آبان 1392

هدیه خدا به ما

سلام نقطه ی من خب نقطه ای دیگه عزیز دلم.امروز 23 روزت شده.نمیدونی پدرت از خوشحالی چی کار میکته؟اصلا بذار از اولش برات بگم.یکشنبه 21 مهر از پدرت خواستم که بی بی چک بخره تا مطمئن بشم که واقعا خودتو توی دلم جا کردی؟از شانس خوبمم همسری خیلی زود از سر کار اومد و برام بی بی چک خرید.حتی صبر نکردم صبح شه.وفتی دوتا خط روش پیدا شد ی حسی توی وجودم شکل گرفت که تا حالا تجربش نکرده بودم.نقطه کوچولو خیلی ترسیدم.ترسیدم که مادر خوبی نشم؟ترسیدم ی روز بهم بگی مگه من ازت خواستم که به این دنیا بیام.ترسیدم بهم بگی با کدوم دعوت نامه منو به این دنیا دعوت کردی،ولی بر خلاف من بابائیت از خوشحالی رو ابرها بود.میگفت حتی حاضرم از این به بعد ظرفارو بشورم(زیاد غصه شو نخو...
23 مهر 1392
1